گلسا عسلیگلسا عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

گلسا جون ما

بدون عنوان

خانم معلم داره به مامنی و بابایی درس یاد میده. مامانی اجازه گرفت که بره اب بخوره وبرگرده وازت چند تا عکس بگیره بابایی بهت گفت : اجازه خانم معلم   بعدش به بابا گفتی  : نه  , منخانم معلم نیستم خان دکترم . قربونت بشم من که می خوای دکتر بشی این روزا هی به میگا : میخوام بلم مدسه  ماهم بهت میگیم  می خوای بلی چی کار کنی     وشما هم می گی می خوام ددتر ( دکتر بشم) ا ینجا هم خام معلم خسته شد رفت بالای میز نشست ...
6 آذر 1392

گرگان

پنجشنبه صبح  مامانی زنگ زد که بیا بریم گرگان خونه الهه ومنم از خدا خواسته قبول کردم وبابایی رو تنها گذاشتیم و رفتیم گرگان  چون هوا هم به شدت سرد بود وبارونی بابایی هم گفت برید خونه باشین حوصلتون سر میره بالاخره رفتیم اونجا به شما که خیلی خوش گذشت روزاول که از از ذوق هی بالا و پایین میپریدی و میرقصیدی و همه  جاسرک می کشیدی وروز دوم  غروب رفتیم پارک محمد آقا فامیل عمو دانیال اینا خیلی بزگ بود همه وسایلش رو سوار شدی اونم مجانی وای که چقدر کیف داشت تازه بعضی از بازی ها رو دو بار سوار شدی ااااوا کله پو نیافتاد که  ای بابا بعداز این پارک رفتیم یه چرخی توی پاساژ زدیم شما یه کیف خریدی ب...
6 آذر 1392

خونه خاله کدوم وره

خونه خاله . وخاله داره کوکو درست میکنه و شما داری نگاش می کنی  نگاه چجوری داری نگاش می کنی جمعه صبح رفتیم بندر ترکمن اونجا کلی دور زدیم هیچی نخریدیم به غیر عمو فردوس برای شما و یه چتر خوشگل هردو رو بابا جون برات زحمت کشید اینم عمو دانیال شیطون که تند تند اومد پیشت نشست ...
6 آذر 1392

کیف

پنجشنبه رفتیم خونه خاله الهه گرگان . برات یه کیف خریدم اینقدر دوست داشتی که از توی مغازه بهم گفتی که بزارش پشتم وت اخر روی کولت بود این توی خیابونه ...
6 آذر 1392

مراحل عزیمت به بالای کتابخانه

پله اول رو هواسم نبود رفتی بالا روی پله دوم نشستی و کارت رو شروع کردی .                                      مرحله اول : اول گلدونو بر داشتی مرحله دوم : گرفتیش تو دستت .میترسیدم از دستت بیافته ازت گرفتمش . مرحله سوم : شرع به بالا رفتن به طبقه سوم شدی . حالت دهان کاملا حاکی از آن است که در حال انجام عملیات سنگینی هستی . مرحله چهارم : در حال فرود             ...
22 آبان 1392

بدون عنوان

  مامان جون اتی زحمت کشید وبرات یه سر بند وزنجیر گرفت .مرسی مامان . از خواب بعدازظهر که بیدار شدی دیدی و سربندو برات بستم اومدی جلوی اینه ببینی خودتو .*** ایشالله امام حسین تمام بچه های دنیا رو سالم و وتندرست نگه داره .***    ...
22 آبان 1392