یه شب خوب
جمعه 92/11/18 رفتیم سر باغ شوهر خاله بابایی با عاطفه جون وعارفه جون اینا . یه کبابی درست کردیم که نگو وشما هم ه عاشق کباب . ون روز تامتوجه شدی می خوایم بریم بیرون دیگه تا شی امونمون و بریدی همش میگفتی : اینجا (کجا) میخوایم بریم بالای 20 بار پرسیدی وما هم هی جوابتو میدادیم از ذوق اصلا خواب بعدازطهرتم فراموش کرده بودی .اونجا هم که رسیدیم با آرنیکا و امیرحسین کلی بازی کردی وکلی هم برامون رقصیدی .عاشق آرنیکا هستی .
هوا اینقدر سرد بودکه وقتی دوربینو در اوردم لنزش بخار زده بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی