گلسا عسلیگلسا عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

گلسا جون ما

92/4/6 ماجرای دور زدن امروز

امروز غروب تصمیم گرفتیم بریم بیرون دور بزنیم ،لباست رو عوض کردم  میخواستم ازت عکس بگیرم از اونجایی که هر وقت متوجه میشی که میخوای بری بیرون سریع می خوای بری و چه من بهکارام رسیده باشم وچه نرسیده باشم  وقتی میخواستم ازت عکس بگیرم نذاشتی ویکم بد قلقی  کردی اینم عکسی که تونستم از بگیرم بلاخره رفتیم بیرون توی ذهنم میگفتم الان شمارو میبرم پیش بابایی ،بابایی خوشحال میشه بعدش میریم بازار یه دور میزنیم و... تا چراغ قرمز که رسیدیم منتظر موندیم که چراغ قرمز ما از خیابون رد شیم ، یکدفعه دیدم یکی بوغ میزنه وداره چراغ میده, اااااااا بابایی  هیچی دیگه سوار ماشینش شدیم وبا بابایی رفتیم بجای بازار ، بارش رو از انبار ساری گشت گر...
26 تير 1392

گرگان 92/4/16 خونه خاله الهه

یکشنبه 92/4/16 مامان جون ساعت 10 صبح زنگ زد گفت من می خوام با خاله اله برم گرگان شما میاین  منم گفتم اره یهویی تصمیم گرفتیم بریم گرگان شما هم وقتی بهت گفتم کلی ذوق کردی وقتی ازت سوال می کردم کجا می خوای بری می گفتی گوگان به زبون خودت . از جلو نظام بزار ببینم اینجا چیه ...
23 تير 1392

جنگل شهید زارع 92/4/14

امروز با بابایی تصمیم گرفتیم بریم جنگل با عاطفه جون وامیر حسین وعمو سجاد . برای این که یکم بازیگوشی و ورجه وورجتون کمتر شه با پفک مشغولتون کردیم بابایی برات یه ماسک گرگ خرید وقتی اومدی پیشم روی صورتت بود ومیخواستی منو بترسونی فدات بشم من  عزیزم اینم عکس شما با امیرحسین ...
23 تير 1392

عباس آباد

٧/٤/٩٢ بعد از فرش شویی بابایی یکدفعه تصمیم گرفت که بریم پیش عمو مهدی اینا که رفته بودت عباس اباد توی ماشین شما از اول تا عباس اباد خواب بودی تاماشین استپ زد شما بیدار شدی بعد بابایی بغلت کرد راه افتادیم به سمت عمو اینا که کنا یه رودخونه نشسته بودن اینم عکسش اینم یه عکس از بالای یه صخره بعد راه افتادیم بریم نهار بخوریم  اینم یه عکس سر نهار بعداز نهار بابایی شما ورضا رو برد پارک بادی اول رفتین توی استخر توپ اینم گلسا خانم در حال خارج شدن از استخر توپ بعد رفتین بازی تشک بادی اینم یک عکس از افتادن شما روی تشک بعد بابایی برای شما و رضا پشمک خرید اینم عکس پشمک هنگام خرید عکس همان پشمک ٥ ...
9 تير 1392

فرش شویی گلسا خانم

٧/٤/٩٢ - گلسا خانم تویخونه حوصلش سر رفته یک دفعه مامانی فکری به ذهنش رسید اها بابایی وگلسا جون می خوان فرش بشورن تا گفتم شما کلی ذوق کردی وسریع گفتی آب بازی  ، آب بازی و..... اینم عکسش فرش  شستن که تموم شد یک کم ماشین بابایی رو هم شستی  عکسش رو بعدا میذارم و یک کم دیگه اب بازی کردی رفتی حموم دوش گرفتی وتمیز شدی این ماجرا تموم شد . ...
9 تير 1392

بدون عنوان

توی راه که داشتیم میرفتیم شما توی ماشین که عکسش پایین, تا از توی یه چاله رد میشدیم به بابایی میگفتی بابایی دباش ، آدی دباش  اخ آدی دباش خیلی بامزه بود
7 تير 1392