دور زدن توی یه روز خوب
دیروز صبح یعنی جمعه ٩٢/٧/١٩ ساعت ٨.٣٠ بیدار شدی وطبق معمول من رو هم بیدار کردی و گفتی شین شین میخوام برات اوردم وخوردی بعدش گفتی مامان باب افنجی ( باب اسفنجی) بزار یه cd برات گرفتم شهر ممنوعه بالای 40 بار دیدیش هر بارم برات جذابیت اول رو داره ما که دیگه حالت ........ گرفتیم بالاخره برات گذاشتم ولی بازم ول کن نبودی هی دستمو میگرفتی هر جوری بود منو از خواب نازم بیدارکردی ای شیطون بلا ساعت 9.30 دیدم هواخیلی خوبه گفتم بریم لباستو عوض کنم بریم بیرون شما هم با ذوق گفتیپارک همون لحظه گیر دادی حاظر شیم هیچی دیگه امادت کردم بعدش صبحانه ودیدم بابایی بیدار نمیشه بهت گفتم برو بابایی رو بیدار کن بریم شما هم رفتی بالا سر بابایی بیچاره: بابا بابا بابایی بابایی بابا بابا باشو دیده ااااااا باشو بابا بابا اینقدر گفتی که بالاخره بابایی رو بلندش کردی زنگ زدیم برای شادن اینا اونا هم گفتن بابای شادن یه 2 ساعت کار داره بعد میریم طرف بابلسر گفتیم باشه شماهم که دیگه بی طاقت شده بودی با هم تو این فاصله رفتیم خونه مامان جون اینا وقتی رفتیم اونجا دیدیم اونا دارن میرن خونه دخترعموی من خاله سودابه یکم توی حیاط دور زدی با فرزام بازی کردی و مواظب فرزام بودی حس بزرگی داری نسبت به فرزام بعدش مامانی ایا که میخواستن برن رفتیم توی ماشین نشستیم که فرزامم اومد توی ماشین ما میخواستن بگیرنش که اصلا نمیرفت وگریه کرد ش یه عالمه حالا ما هم میخواستیم بیایم خونه مامان جون میخواست از ماشین ما بره پایین تو ماشین خودشون بشینه حالا شما گریه که منم بابهاشون برم یه قشقرقی بپا شده بود که مامانی مجبور شد توی ماشین ما بشینه ومابرسونیمش کهوقتی رفتیم خونی سودابه جون اینا موندگار شدیم خلاصه تا ساعت 2.30 اونجا بودیم بماند که اونجا چه کارا کردین شما وفرزام شما که از اول تا اخر وسط بودی در حال قر و رقص
بعدشم ساعت 3 دیگه راهی بابلسر شدیم توی ماشین بازم در حال رقصو اواز بودین ایندفعه با شادن تا ساعت 10 اونجا بودیم ویکم خرید ویکم پارک هر جا میریم پارک باید باشه دست بابایی درد نکنه که شما وشادن رو نگه داشت تا ما حسابی دور بزنیم برای خرید .یه بلوز وشلوار خونگی برای شما خریدیم از کتان تافته که بعدن عکشو میزارم . دیگه همین دیگه