خرابکاری
بابایی برات سیبیل گذاشت وگذاشتت روی کتابخونه ازت عکس بگیره یه دفعه چشمت به بند کیف لوازم ارایش مامانی که گذاشته بودمش بالای قفسه هاافتاد مثلا گذاشتمش اونجا که از دستت در امان باشه , خلاصه بندشو کشیدی وکیف افتاد پایین و این وضع بوجود اومد جالبه که بعدش از ترس این که دعوات کنیم داشتی می خندیدی وخودتو لوس می کردی تا در امان باشی شیطونک من
اینم ریش و سیبیلت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی