مهمونی خونه خاله فاطمه
مامان جون صبح زنگ زد که من میخوام برم خونه خاله جون منم گفتم ما هم میایم رفتیم اونجا دیدیم زهرا جونم هست وبعد با هم رفتیم دنبال الیسا کلاس خلاقیت تا بیاریمش خونه خیلی با هم بازی کردین وهمدیگه رو خیلی دوست دارین چون اخلاقاتون خیلی شبیه همه .با هم سجاده پهن کردین ونماز خوندین نیگا چقدر هوش وهواستون به نمازه
اینم یه عکس از اسب سواری شما . روبروی خونه خاله اینا یه مغاه لباس فروشیه که اسب مکانیکی هم داره ولی از نوع خرابش گیر دادی که می خوام سوار شم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی