گلسا عسلیگلسا عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

گلسا جون ما

بریم مبازه 1392/4/1

1392/4/2 8:17
نویسنده : مامانی الهام
138 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از اینکه شما بیدار شدی دوییدیاومدی پیش مامانی وچون من پشت کامپیوتر نشسته بودم سریع اومدی بغلم و خدتو برام لوس کردی ومنم که عاشق این کاراتم بغلت کردم  و یه عالمه بوست کردم  وبعد وبلاگتو بهت نشون دادم ولی حیف که شما هنوز کوچولویی و زیاد سر در نمی یاری .بعدشم  بهت گفتم برم برات غذا بیارم ؛ قبلا هر وقت من وشما پشت کامپیوتر بودیم نمیذاشتی از پیشت تکون بخورم همش میگفتی مامانی اسا میخوام  ،اسا ،اسا ولی چون خودتو داشتی برام لوس میکردی گذاشتی برم برات غذا بیارم .

غذاتو که خوردی دیگه راه افتادی : مامان جون مامان جون بریم مبازه بابا می خوام  وبعدش لباسات رو عوض کردم .داشتم مانتوم رو اتو میزدم شما اومدی کنارم نشستی  هی جاهای داغ رو دست میزدی و میگفتی داخ,  ؟ منم میگفتم اره داخ,  خلاصه چشمتون روز بد نبینه اینقدرشما دست زدی و گفتی داخ, ومنم هی اره داخ, دست نزنیا  که یکدفه دلت بزرگ شد وانگشتت رو مستقیم زدی به نوک اتو میخواستی تست کنی ببینی چقدر داغ, که یکدفعه جیغت رفت هوا وگریه منم سریع بغلت کردم ودستت رو بردم زیر شیر اب خنک ؛تا از زیر شیر اب دستت رو کنار میاوردم دوباره گریه میکردی ؛خلاصه بعدش که یکم اروم شدی عمومهدی از پایین که صدات رو شنید صدات کردو شماهمیشه براش غش و ضعف میکردی ولی چون شما عازم بیرون بودی دیگه هیچ کسی رو تحویل نمیگرفتی یکم باهات بازی کرد وبالاخره سوار کالسکت کردم و رفتیم مبازه پیش بابایی ؛ باباییم تا شمارو دید ذوق کرد و گفت سلام بابایی، بفرمایید ،خیلی خوش اومدی بعدشم دوستای بابایی همه باهات سلام علیک کردن وبوست کردن وباباییاومد بغلت کرد بوسید .بعدشم یکم توی مغازه بابایی نشستیم وبعد رفتیم بازار تره وبار نرگسیه  ؛ یکم خرید کردیم بعدشم اومدیم خونه . شمارفتی پایین پیش عمو مهدی  و مامان لیلا ، ماهم رفتیم بالا  .بعد بابایی هم اومد پایین فیلم هوش سیاه نگاه کنه ووقتی تموم شد باهم اومدین بالا وبعد شام خوردیم وکم کم اماده شدیم برای خواب وبالاخره ساعت ١١/٥ دیگه خوابیدیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)